هلیا نفس مامانهلیا نفس مامان، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه سن داره

هلیا دختر مهربون

اب بازی اب بازی

هلیا ایقدر به بابایی وابسته ایی که روزایی که بابادیر میاد برای اینکه کمتر بهونه بگیری می برمت تو حیاط تابه درختای زیتون وگل های رز توباغچه اب بدی هربار مامانی باخودش می گه این دفعه دیگه نمی گذارم لباسشو خیس کنه اما   د یروز اقاسامان گل رو وقتی داشت توشستن فرشا به مامانی کمک می کرد خیس کردی امروز حمید رضای مهربون     ا ین قدر اب بازی کردی وروجک که داری سرما می خوری الان که دارم مطلب می نویسم عزیز توخواب سرفه می کنه خدامی دونه که هربا که سرفه می کنی مامانی چه حالی میش ه ...
26 شهريور 1392

هلیا جمله کوتاه میگه

2س الت که تماهم شد انگار خیلی خیلی به حرف زدن علاقه پیداکردی یه روز بابا می خواست بهونه بگیره که باهات به اتاقت نیاد گفت پام درد میکنه گل مامان بهم نگاه کردی گفتی مامانی باباپا درد این اولین جملت بوداماحالا هرروز پیشرفت می کنی کنترل کنکلل بشین بیشین پاشو پاسو بخور بخول بستنی مننی غزل دغل خربزه ابازه راستی عشقم رنگ ابی وسبزوزردوقرمز رویاد گرفتی تا10روتقریبا میشموری   باباابازه بخور باباخربزه می خوره سولسولی سورسوره ...
24 شهريور 1392

گردش در کوردان

وقتی دستت شکست مامانی تصمیم گرفت تاخوب شدن کامل دست عزیز دلش هیچ جانره اما از اون جایی که بابایی اصلاازتوخونه بودن وغصه خوردن خوشش نمیادبرنانه سفرکوردان رو باعمو امیر چید   وقتی وارد فضای سبزشدیم ازبس کناررود خونه سرد بود که هلیا وپارسارفتن زیرپتو   کوچولوی من چقدر خاک بازی دوست داری ...
23 شهريور 1392
1